- در پیچیدن
- تا کردن، لوله کردن
معنی در پیچیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نافرمانی کردن عصیان ورزیدن: در ارتش اگر کسی از اوامر مافوق خود سرپیچی کند سخت تنبیه میشود
سر تافتن، سر برتافتن، سر برتابیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن
پیچیدن، تا کردن، لوله کردن، لفافه کردن، با کسی درافتادن
پوشیدن بتن کردن
منتشر شدن بو
انعکاس صدا در محوطه ای چنانکه بر اثر انعکاس آواز قوی شود
شایع شدن
Interlace
переплетать
verflechten
переплітати
entrelaçar
intrecciare
entrelazar
entrelacer
verstrengelen
menjalin
आपस में बुनना
kuunganisha
একত্রে বুনন করা
آپس میں گوندھنا
برهم شدن
درهم پیچیدن، به هم درافتادن